07 ژانویه ایده پردازی ۱
داستان یک زندگی معمولی
دو تا چیز با گذشت هر روزی از عمر از دست میره. اولی زمان و دومی استعداد.
یک آدمی بود که میگفت وقت برای کارهایی که بهشون علاقه مند هستم همیشه هست. شاید وقتی بازنشست شدم به علاقه مندی هام پرداختم. اما آیا با گذر زمان ادم شوقش رو میتونه مثل قبل در درونش نگه داره؟ آیا استعداد چشمه ای هست که ممکنه خشک بشه؟
به نظر من ممکنه که اینطور باشه.
این وسط آدمی موفق( و البته خوش شانس) هست که به خودش حق انتخاب بده. یعنی در آینده بتونه به خودش بگه من از بین این مسیرها این رو انتخاب کردم. خوب و بدش مهم نیست. مهم اینه که انتخاب توسط خود فرد انجام گرفته و نه زندگی. این خودش یک برگ برنده در زندگی هست. شاید هم ما قوانین این دنیا رو اشتباه فرض کردیم و بازی ما برنده یا بازنده ای نداره. شاید فقط و فقط مهم این هست که درست زندگی کنیم فارغ از اینکه در کجا و چه جایگاهی متولد شدیم.
بینهایت داستان در این دنیا به وجود آمده و خواهد آمد.
اما داستان تعریف نشده مربوط به کسی هست که برای کسی شنیدن داستانش جذاب نبود. آدمای خیلی زیادی داستانشون تعریف نشده هست. اکثرا به این دلیل که توی زندگیشون اتفاق جذابی نیفتاده و اونا نتونستن سرمشق خوبی برای آیندگانشون باشن در نتیجه داستانهاشون خیلی زود بعد از رفتنشون توی خاک دفن شدن. اما من معتقدم که خیلی از این آدما حرف هایی ناب برای گفتن داشتند و کسی نشنید. هنر جاودانه هست. خلق یا بازگویی یک حرف میتونه جاودانش بکنه. در دنیای حال به لطف این دایره ی وسیع دنیای مجازی من میتونم داستان های زیادی بشنوم. و اون ها رو اینجا به نمایش عموم بذارم. وقتی که این داستان ها کنار هم میان قطعا جالب خواهد بود. به نظر من کسی که جرعت و قدرت این رو داره که افکار یا خاطراتش رو به زبان تحریر بیاره و یک نوشته ی جدید رو خلق بکنه اینجا میتونه فردی تاثیر گذار برای آیندگان باشه.
هنوز نظری ثبت نشده است